برنامه رادیویی درباره آیه ۱۴-۲۷ (۲۹ دقیقه)
۱ عیسی همچنان به آنها گفت: «به یقین به شما می گویم که بعضی از کسانی که در اینجا ایستاده اند تا پادشاهی خدا را که با قدرت می آید نبینند، نخواهند مُرد.»
۲ پس از شش روز، عیسی پِطرُس، یعقوب و یوحنا را با خود گرفته به کوه بلندی بُرد. چهره اش در برابر آنها تغییر یافت. ۳ لباسهایش چنان سفید و درخشان شد که هیچ کس در روی زمین نمی تواند لباسی را به آن سفیدی بشوید. ۴ در برابر شان الیاس و موسی نمایان شدند که با عیسی حرف می زدند. ۵ پِطرُس به عیسی گفت: «استاد، چقدر خوب است که ما در اینجا هستیم. سه خیمه خواهیم ساخت: یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای الیاس.» ۶ او نمی دانست چه می گوید، چون همه بسیار ترسیده بودند. ۷ در آن وقت ابری ظاهر شد و بر آنها سایه انداخت. از آن ابر صدایی آمد که می گفت: «این است پسر عزیز من، به او گوش دهید.» ۸ آنها در همان لحظه به این طرف و آن طرف نظر انداختند اما هیچ کس را ندیدند، فقط عیسی با آنها بود. ۹ وقتی آنها از کوه پایین می آمدند، عیسی از آنها خواست تا زمانی که پسر انسان از مرگ قیام نکرده است، در مورد چیزهایی که دیده اند، به کسی چیزی نگویند. ۱۰ آنها این سخن را پیش خود نگهداشتند، ولی از یکدیگر می پرسیدند که «قیام پس از مرگ» چه معنی می دهد. ۱۱ آنها از او پرسیدند: «چرا علمای شریعت می گویند که اول باید الیاس پیامبر بیاید؟» ۱۲ عیسی در جواب ایشان گفت: «به یقین که الیاس پیامبر اول می آید تا همه چیز را آماده سازد اما آن طور که در نوشته پیامبران آمده است، پسر انسان رنجهای بسیار را باید تحمل کند و خوار و حقیر شمرده شود. ۱۳ همچنان من به شما می گویم الیاس پیامبر آمد و مردم همان گونه که دربارۀ او نوشته شده بود، هر چه خواستند با او کردند.»
۱۴ وقتی عیسی نزد شاگردان دیگرش رسید، جمعیت بزرگی را دید که دَور آنها ایستاده اند و علمای شریعت با شاگردان بحث می کنند. ۱۵ همین که جمعیت مردم عیسی را دیدند، با تعجب فراوان دوان دوان به استقبال او رفتند و به او سلام دادند. ۱۶ عیسی از آنها پرسید: «دربارۀ چه بحث می کنید؟» ۱۷ مردی از میان جمعیت جواب داد و گفت: «استاد، من پسرم را پیش تو آورده ام زیرا روح شیطانی او را گُنگ کرده است. ۱۸ در هر جایی که به او حمله کند او را به زمین می زند، دهانش کف می کند، دندانهایش به هم می چسپند و تمام بدنش از حرکت می ماند. از شاگردان تو خواستم روح شیطانی را از او بیرون کنند اما نتوانستند.» ۱۹ عیسی به آنها جواب داد و گفت: «ای نسل بی ایمان تا چه وقت با شما باشم و شما را تحمل کنم؟ او را پیش من بیاورید.» ۲۰ ایشان آن پسر را پیش عیسی آوردند. روح شیطانی چون عیسی را دید، بر آن پسر حمله کرد. پسر بر زمین افتاد و از دهانش کف آمد. ۲۱ عیسی از پدرش پرسید: «چقدر وقت می شود به این حالت دچار است؟» پدرش جواب داد: «از طفولیت ۲۲ چندین بار وقتی که بالایش حمله کرد خود را در آب و آتش انداخت و نزدیک بود که از بین برود. اگر می توانی کاری انجام دهی پس به ما رحم نما و ما را کمک کن.» ۲۳ عیسی به او جواب داد: «چرا شک داری؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» ۲۴ پدر آن پسر با صدای بلند گریه کنان گفت: «من ایمان دارم. کمکم کن تا از بی ایمانی نجات یابم.» ۲۵ وقتی عیسی دید که مردم با عجله می آیند و دَور او جمع می شوند، به روح شیطانی فرمان داد: «ای روح کر و گُنگ، به تو فرمان می دهم که از او بیرون بیا و دیگر به او داخل نشو!» ۲۶ آن روح چیغ زده، پسر را سخت تکان داد و از او بیرون آمد. آن پسر مانند بیجان بر زمین افتاده بود و عده یی گفتند: «او مُرده است.» ۲۷ اما عیسی دستش را گرفت و او را بلند کرد و او به پا ایستاد. ۲۸ عیسی به خانه رفت و شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» ۲۹ عیسی گفت: «برای بیرون کردن این گونه ارواح، هیچ وسیله یی جز دعا وجود ندارد.»
۳۰ عیسی و شاگردانش از آن منطقه رفته و از راه ولایت جلیل به سفر خود ادامه دادند. عیسی نمی خواست کسی بداند او کجاست، ۳۱ زیرا به شاگردان خود تعلیم داده می گفت، من، پسر انسان، به دست مردم تسلیم می شوم و آنها مرا می کُشند، پس از آن که کُشته شدم، در روز سوم دوباره زنده خواهم شد. ۳۲ اما آنها نمی فهمیدند که چه می گوید و می ترسیدند که از او بپرسند.
۳۳ آنها به کپَرناحوم آمدند و چون به خانه رسیدند عیسی از شاگردان پرسید: «در راه دربارۀ چه بحث می کردید؟» ۳۴ آنها خاموش ماندند، زیرا که در راه بر این بحث می کردند که چه کسی در میان شان از همه بزرگتر است. ۳۵ عیسی نشست و آن دوازده شاگرد را پیش خود خواست و به آنها گفت: «کسی که می خواهد اول باشد، باید در آخر قرار بگیرد و خدمتگار همه گردد.» ۳۶ سپس کودکی را گرفت و او را در میان شان قرار داد. وقتی آن کودک را در آغوش گرفت، به آنها گفت: ۳۷ «هر کسی چنین کودکی را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده است و هر کسی مرا قبول کند، نه تنها مرا بلکه خدا را که مرا فرستاده است، نیز قبول کرده است.»
۳۸ یوحنا به عیسی گفت: «استاد، ما کسی را دیدیم که به نام تو ارواح شیطانی را بیرون می کرد اما چون از گروه ما نبود کوشش کردیم مانع کار او شویم.» ۳۹ عیسی گفت: «او را منع نکنید، زیرا هیچ کسی نمی تواند به نام من معجزه کند و همزمان از من بد بگوید. ۴۰ چون هر کسی بر ضد ما نیست، با ماست. ۴۱ به یقین به شما می گویم که هر کسی برای شما به خاطر این که پیروان مسیح هستید، یک پیاله آب بدهد، به هیچ وجه بی اجر نخواهد ماند.
۴۲ اما هر کسی یکی از کوچکترین شخصی را که به من ایمان دارد گمراه کند، برای او بهتر است که سنگ آسیاب به گردنش بیاویزند و به بحر انداخته شود. ۴۳ پس اگر دستت باعث گناه در تو شود، آن را قطع کن، زیرا بهتر است بدون دست به زندگی ابدی راه یابی، از این که با دو دست به دوزخ بروی یعنی به آتشی که هیچ وقت خاموش نمی شود. [ ۴۴ جایی که کِرمهای آن نمی میرند و آتشی که می سوزاند خاموش نمی شود.] ۴۵ و اگر پایت تو را گمراه کند، آن را قطع کن، زیرا بهتر است که لنگ وارد حیات شوی از این که با دو پا به جهنم انداخته شوی. [ ۴۶ جایی که کِرمهای آن نمی میرند و آتشی که می سوزاند خاموش نمی شود.] ۴۷ و اگر چشمت باعث گناه در تو شود، آن را بکش، زیرا بهتر است که با یک چشم وارد پادشاهی خدا شوی تا این که با دو چشم به دوزخ بروی. ۴۸ جایی که کِرمهای آن نمی میرند و آتشی که می سوزاند خاموش نمی شود.
۴۹ چون همه با آتش پاک و خالص می شوند. [قربانی با نمک مزه دار می شود.] ۵۰ نمک چیز خوب است اما اگر مزۀ خود را از دست بدهد، چگونه می توانید مزۀ آن را باز گردانید؟ پس شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنید.»