برنامه رادیویی با خواندن آیه ۴۶-۵۲ (۲۸ دقیقه)
۱ عیسی از آنجا برخاسته به منطقۀ یهودیه در آن طرف دریای اُردن رفت. باز هم مردم دَور او جمع شدند. عیسی مانند همیشه به تعلیم دادن آنها شروع کرد. ۲ عده یی فریسیان پیش عیسی آمدند و کوشش کردند او را آزمایش کنند. پس از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟» ۳ عیسی در جواب به آنها گفت: «موسی در این باره به شما چه امر کرده است؟» ۴ آنها جواب دادند: «موسی اجازه داده است که مرد با دادن طلاق نامه یی به زن خود، از او جدا شود.» ۵ عیسی به آنها گفت: «به خاطر سنگدلی شما بود که موسی این حکم را برای تان نوشت ۶ وگر نه خدا در ابتدای خلقت، انسان را به صورت مرد و زن آفرید. ۷ به همین دلیل مرد، پدر و مادر خود را مانده با زن خود می پیوندد و هر دو یک تن می شوند. ۸ آن دو یک تن واحد می شوند. پس آنها دیگر دو نیستند بلکه یک تن می باشند. ۹ پس آنچه را که خدا به هم پیوسته است، انسان نباید جدا سازد.»
۱۰ در خانه، شاگردان باز هم دربارۀ این موضوع از عیسی سوال کردند. ۱۱ او به آنها گفت: «هر کس زن خود را طلاق دهد و با زنی دیگر ازدواج کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است. ۱۲ همین طور اگر زنی از شوهر خود جدا شود و با مرد دیگری ازدواج کند، مرتکب زنا شده است.»
۱۳ عده یی از مردم کودکان خود را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد اما شاگردان، مردم را برای این کار سرزنش کردند. ۱۴ وقتی عیسی این را دید، بسیار ناراحت شد و به شاگردان گفت: «بگذارید کودکان پیش من بیایند و مانع آنها نشوید، چون پادشاهی خدا به آنها تعلق دارد. ۱۵ به یقین بدانید تا کسی پادشاهی خدا را مانند یک کودک نپذیرد، هیچ وقت وارد آن نخواهد شد.» ۱۶ سپس عیسی کودکان را در آغوش گرفته، دست بر آنها گذاشت و آنها را برکت داد.
۱۷ وقتی عیسی به راهش ادامه می داد، شخصی دویده در برابرش زانو زد و از او پرسید: «ای استاد نیکو، چه کنم تا زندگی ابدی را به دست آورم؟» ۱۸ عیسی به او گفت: «چرا مرا نیکو می گویی؟ هیچ کس جز خدا نیکو نیست. ۱۹ احکام را می دانی: قتل نکن، زنا نکن، دزدی نکن، شهادت دروغ نده، تقلب نکن، پدر و مادر خود را احترام کن.» ۲۰ آن شخص در جواب گفت: «استاد، من از نوجوانی همۀ اینها را بجا آورده ام.» ۲۱ عیسی با محبت به او نگاه کرده گفت: «یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و میان فقرا تقسیم کن تا در بهشت گنجی داشته باشی و بعد بیا از من پیروی کن.» ۲۲ ولی آن جوان غمگین و مأیوس شد و از آنجا رفت، زیرا بسیار ثروتمند بود. ۲۳ عیسی به چهار طرف دید و به شاگردانش گفت: «داخل شدن ثروتمندان در پادشاهی خدا چقدر مشکل خواهد بود!» ۲۴ شاگردان از سخنان او تعجب کردند اما عیسی باز هم به آنها گفت: «ای فرزندان، داخل شدن در پادشاهی خدا چقدر مشکل است! ۲۵ گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر از داخل شدن ثروتمندی به پادشاهی خداست.» ۲۶ شاگردان بی اندازه تعجب کردند و به یکدیگر گفتند: «پس چه کسی می تواند نجات یابد؟» ۲۷ عیسی به سوی آنها دید و گفت: «برای انسان این امر ناممکن است اما نه برای خدا، زیرا برای خدا همه چیز امکان دارد.» ۲۸ پِطرُس شروع به صحبت کرد: «ببین، ما همه چیز را ترک کرده و پیرو تو شده ایم.» ۲۹ عیسی فرمود: «بیقین بدانید که هر کس به خاطر من و خبر خوش، خانه و یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان و زمین خود را ترک نماید، ۳۰ در این دنیا صد برابر بیشتر خانه ها و برادران و خواهران، مادر و فرزندان و زمین و همراه آن رنجها به دست خواهد آورد و در آخرت زندگی ابدی نصیب او خواهد شد. ۳۱ بسیاری از آنهایی که اکنون اول اند، آخر خواهند شد و بسیاری که آخر اند، اول خواهند شد.»
۳۲ عیسی و شاگردانش در راهی که به سوی اورشلیم می رفت حرکت کردند و عیسی پیشاپیش شاگردان می رفت. شاگردان حیران بودند و کسانی که از عقب آنها می آمدند، بسیار ترسیده بودند. عیسی دوازده شاگرد خود را به گوشه یی بُرد و دربارۀ آنچه که باید برایش واقع می شد، برای آنها شروع به سخن گفتن کرد. ۳۳ او به آنها گفت: «گوش کنید، ما به اورشلیم می رویم و من، پسر انسان، را به سران کاهنان و علمای شریعت تسلیم خواهند کرد و آنها مرا به مرگ محکوم کرده و تحویل بیگانه گان خواهند داد. ۳۴ آنها مرا مسخره خواهند نمود و به رویم تُف خواهند انداخت، مرا شلاق خواهند زد و خواهند کُشت اما پس از سه روز، دوباره زنده خواهم شد.»
۳۵ یعقوب و یوحنا پسران زبدی پیش عیسی آمده گفتند: «استاد، می خواهیم از تو تقاضا کنیم و تو آن را برای ما انجام بده.» ۳۶ او به آنها گفت: «چه می خواهید که برای تان انجام دهم؟» ۳۷ آنها جواب دادند: «به ما اجازه بده تا در تخت پادشاهی تو، یکی در دست راست و دیگری در دست چپ تو بنشینیم.» ۳۸ عیسی به ایشان گفت: «شما نمی دانید که چه می خواهید. آیا می توانید از پیاله یی که من می نوشم، بنوشید و یا رنجی را که من می کشم، بکشید؟» ۳۹ آنها جواب دادند: «بلی می توانیم.» عیسی به آنها گفت: «از پیاله یی که من می نوشم، خواهید نوشید و یا رنجی را که من می کشم، خواهید کشید. ۴۰ اما نشستن در سمت راست و یا چپ من، کار من نیست. این برای کسانی است که از پیش برای شان تعیین شده است.»
۴۱ وقتی ده شاگرد دیگر این را شنیدند از یعقوب و یوحنا آزرده شدند. ۴۲ عیسی آنها را پیش خود خواسته گفت: «شما می دانید که حکمرانان ملتها بر آنها حکمرانی می کنند و بزرگان شان بر آنها تسلط کامل دارند. ۴۳ ولی در بین شما نباید چنین باشد بلکه هر کسی می خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید دیگران را خدمت نماید ۴۴ و هر کسی می خواهد رئیس باشد، باید غلام همه گردد. ۴۵ چون من، پسر انسان، نیامده ام تا خدمت شوم بلکه تا به دیگران خدمت کنم و جان خود را در راه بسیاری فدا سازم.»
۴۶ آنها به شهر اریحا رسیدند. وقتی عیسی همراه با شاگردان و جمعیت بزرگ از شهر بیرون می رفت، نابینایی به نام بارتیمایوس، پسر تیمایوس در کنار راه نشسته بود و گدایی می کرد. ۴۷ وقتی او شنید که عیسای ناصری از آنجا می گذرد، شروع به فریاد زدن کرد و گفت: «ای عیسی، پسر داوود! به من رحم کن.» ۴۸ بسیاری او را سرزنش کردند و از او خواستند که آرام باشد. ولی او بلندتر چیغ زد: «ای پسر داوود! به من رحم کن!» ۴۹ عیسی ایستاد و امر کرد که آن مرد را پیش او بیاورند. آنها آن نابینا را صدا کردند و به او گفتند: «خوشحال باش، برخیز که تو را صدا دارد.» ۵۰ بارتیمایوس همان لحظه چپن خود را به کناری انداخت و از جای خود بلند شد و پیش عیسی آمد. ۵۱ عیسی به او گفت: «چه می خواهی تا برایت انجام دهم؟» مرد نابینا به عیسی گفت: «استاد، می خواهم بار دیگر بینا شوم.» ۵۲ عیسی به او گفت: «برو، ایمانت تو را شِفا داده است.» او فوراً بینایی خود را باز یافت و به دنبال عیسی رفت.