چاپرښته ۲۰۲۵ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ در زمانی که اپولس در شهر قرنتُس بود، پولُس از راه خشکه سفر کرد تا به اِفِسُس رسید، در آنجا عدهیی از شاگردان را یافت. ۲ از آنها پرسید: «آیا وقتیکه به عیسی ایمان آوردید، روحمقدس را دریافت نمودید؟» آنها جواب دادند: «نخیر، ما حتی خبر هم نداشتیم که روحمقدس وجود دارد.» ۳ پولُس به آنها گفت: «پس چگونه غسلتعمید گرفتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.» ۴ پولُس گفت: «تعمیدی که یحیی میداد، برای توبه بود. او به مردم میگفت که به آن شخص که بعد از او میآید یعنی به عیسی ایمان بیاورند.» ۵ وقتی آنها این را شنیدند به نام عیسایمسیح تعمید گرفتند ۶ و هنگامی که پولُس بر سر آنها دست گذاشت، آنها از روحمقدس پُر شدند و به زبانهای غیراز زبان خودشان حرف زدند و پیام خدا را رساندند. ۷ همۀ این مردان در حدود دوازده نفر بودند.
۸ پولُس به کنیسه میرفت و مدت سه ماه در آنجا با جرأت سخنرانی میکرد و دربارۀ پادشاهی خدا به آنها دلیل میآورد و بحث میکرد تا آنها را قانع سازد. ۹ اما عدهیی از آنها سنگدل بودند و ایمان نمیآوردند و پیش مردم کنیسه در مورد طریقۀ عیسی بدگویی میکردند. پس پولُس از آنها جدا شد و ایمانداران را نیز بهجای دیگری بُرد. او روزانه در تالار سخنرانی تیرانُس، بحث میکرد. ۱۰ این کار پولُس مدت دو سال دوام کرد و در نتیجۀ آن تمام ساکنان ولایت آسیا، یهودی و یونانی پیام عیسایمسیح را شنیدند.
۱۱ خدا به واسطۀ پولُس، معجزههای بزرگ نشان میداد. ۱۲ به طوری که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که به بدن پولُس تماس کرده بود، میبُردند و بر بدن مریضان میگذاشتند و آنها از مریضی شِفا مییافتند و ارواحشیطانی از ایشان بیرون میشد. ۱۳ در این زمان عدهیی از جادوگران یهودی از یک جا به جایی دیگر سفر میکردند تا ارواحشیطانی را بیرون کنند. آنها با ذکر نام عیسی به روحشیطانی چنین میگفتند: «تو را به عیسایی که پولُس موعظه میکند امر میکنم که بیرون شو!» ۱۴ این روش را هفت نفر از پسران یک یهودی به نام اِسکیوا که یکی از سرانکاهنان بود، به کار میبُردند. ۱۵ اما روحشیطانی جواب داد: «من عیسی را میشناسم و دربارۀ پولُس هم میدانم اما شما کیستید؟» ۱۶ پس مردی که روحشیطانی داشت با چنان قدرت به آنها حمله کرد که همۀ آنها زخمی شدند و با لباس پاره و تن برهنه از آن خانه فرار کردند. ۱۷ این خبر به گوش همه ساکنان اِفِسُس، چه یهودی و چه یونانی رسید و همه را به ترس انداخت و نام عیسایمسیح در میان آنها مورد احترام بیشتر قرار گرفت. ۱۸ عدۀ زیادی از کسانی که ایمان آورده بودند، پیش آمده و به کارهای جادوگری خود اعتراف کردند. ۱۹ بسیاری از آنها کتابهای جادوگری خود را جمع کردند و پیشروی مردم سوختاندند. وقتی قیمت کتابهایی را که سوختانده بودند تخمین کردند، ارزش آنها برابر به پنجاه هزار سکۀ نقره بود. ۲۰ به این ترتیب پیام عیسایمسیح پخش میشد و قوت بیشتری مییافت.
۲۱ پس از این چیزهایی که واقع شد، پولُس تصمیم گرفت که از راه مقدونیه و جنوب یونان به اورشلیم برود. او گفت: «بعد از رفتن به آنجا شهر روم را هم باید ببینم.» ۲۲ پس دو نفر از همکاران خود، تیموتاووس و ارستوس را به مقدونیه فرستاد و خود او زمان بیشتری در ولایت آسیا ماند.
۲۳ در آن زمان سر و صدای زیاد دربارۀ طریقۀ عیسی در اِفِسُس بلند شد. ۲۴ در آنجا شخصی بود به نام دیمیتریوسِ زرگر که تصاویر نقرهیی از بتکدۀ الهه خود به نام آرتیمیس میساخت. او برای صنعتگران شغل خوب و مفیدی فراهم کرده بود. ۲۵ پس او آنها را با دیگر صنعتگران که پیشۀ مشابه داشتند جمع کرده به ایشان گفت: «ای آقایان، میدانید که ثروت ما وابسته به این پیشه است. ۲۶ اما آنطوری که میبینید و میشنوید، این پولُس نه فقط در شهر ما اِفِسُس بلکه در بسیاری شهرهای از ولایت آسیا، مردم زیادی را قانع ساخته که خدایان ساختۀ دست بشر، خدا نیستند. ۲۷ پس خطر تنها شغل ما را تهدید نمیکند بلکه خطر این هم وجود دارد که معبد الهۀ بزرگ ما، آرتیمیس بیاعتبار گردد و دیری نخواهد گذشت که عظمت خود الهه هم که مورد پرستش تمام مردم ولایت آسیا و سراسر جهان است، از بین برود.»
۲۸ وقتی آنها این سخنان را شنیدند به خشم آمده فریاد زدند: «بزرگ است آرتیمیس اِفِسُسیان.» ۲۹ در تمام شهر آشوبی برپا شد. مردم غایوس و اَرِیستَرخُس را که از اهالی مقدونیه و از همراهان پولُس بودند، گرفته و کشانکشان به تماشاخانۀ شهر بُردند. ۳۰ پولُس میخواست که با جمعیت روبرو شود اما ایمانداران او را نگذاشتند. ۳۱ حتی عدهیی از بزرگان ولایت آسیا که با پولُس رفاقت داشتند، پیامی به او فرستاده، اصرار کردند که به تماشاخانۀ شهر نرود. ۳۲ در این میان یک عده، یک چیز میگفتند و برخی دیگر چیز دیگر، وضع جمعیت بسیار آشفته بود و بسیاری مردم نمیدانستند که چرا در آنجا جمع شدهاند. ۳۳ اما عدهیی هم گمان میبُردند که اسکندر مسؤول این شورش است، چون یهودیان او را پیش کرده بودند. پس اسکندر با اشارۀ دست از مردم خواست که خاموش باشند و به دفاعیۀ خود شروع کرد. ۳۴ اما وقتی مردم فهمیدند که اسکندر یهودی است، پس همه با یک صدا برای دو ساعت به طور دوامدار فریاد میکردند: «بزرگ است آرتیمیس اِفِسُسیان.»
۳۵ سرانجام منشی شورای شهر، مردم را به آرامی دعوت کرده گفت: «ای اهالی اِفِسُس، همه میدانند که شهر ما اِفِسُس، نگهبان معبد آرتیمیسِ بزرگ و حافظ سنگ مقدس است که از آسمان به زمین افتاده است. ۳۶ هیچکس نمیتواند این حقایق را انکار کند، پس صلاحتان بر آن است که آرام باشید و ناسنجیده کاری نکنید. ۳۷ این مردانی را که شما به اینجا آوردهاید، نه از معبد ما دزدی کردهاند و نه نسبت به الهۀ ما سخن کفرآمیز گفتهاند. ۳۸ پس اگر دیمیتریوس و دیگر صنعتگران ادعایی بر ضد کسی دارند، دروازۀ محکمه به رویشان باز است و حاکمان شهر هم در جای خود حاضرند، آنها میتوانند در آنجا بر ضد یکدیگر شکایت نمایند. ۳۹ اگر چیزی دیگری میخواهید، باید در یک جلسۀ رسمی شهر دربارۀ آن تصمیم گرفته شود. ۴۰ زیرا این خطر وجود دارد که بهخاطر کارهای امروز، متهم به اخلالگری شویم. در حالیکه هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و هیچ جواب هم برای این شورش نداریم.» ۴۱ این را گفت و جمعیت را رخصت کرد.