برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۲ (۳۰ دقیقه)
۱ در زمانی که اپولس در شهر قرنتُس بود، پولُس از راه خشکه سفر کرد تا به اِفِسُس رسید، در آنجا عده یی از شاگردان را یافت. ۲ از آنها پرسید: «آیا وقتی که به عیسی ایمان آوردید، روح مقدس را دریافت نمودید؟» آنها جواب دادند: «نخیر، ما حتی خبر هم نداشتیم که روح مقدس وجود دارد.» ۳ پولُس به آنها گفت: «پس چگونه غسل تعمید گرفتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.» ۴ پولُس گفت: «تعمیدی که یحیی می داد، برای توبه بود. او به مردم می گفت که به آن شخص که بعد از او می آید یعنی به عیسی ایمان بیاورند.» ۵ وقتی آنها این را شنیدند به نام عیسای مسیح تعمید گرفتند ۶ و هنگامی که پولُس بر سر آنها دست گذاشت، آنها از روح مقدس پُر شدند و به زبانهای غیر از زبان خود شان حرف زدند و پیام خدا را رساندند. ۷ همۀ این مردان در حدود دوازده نفر بودند.
۸ پولُس به کنیسه می رفت و مدت سه ماه در آنجا با جرأت سخنرانی می کرد و دربارۀ پادشاهی خدا به آنها دلیل می آورد و بحث می کرد تا آنها را قانع سازد. ۹ اما عده یی از آنها سنگدل بودند و ایمان نمی آوردند و پیش مردم کنیسه در مورد طریقۀ عیسی بدگویی می کردند. پس پولُس از آنها جدا شد و ایمانداران را نیز به جای دیگری بُرد. او روزانه در تالار سخنرانی تیرانُس، بحث می کرد. ۱۰ این کار پولُس مدت دو سال دوام کرد و در نتیجۀ آن تمام ساکنان ولایت آسیا، یهودی و یونانی پیام عیسای مسیح را شنیدند.
۱۱ خدا به واسطۀ پولُس، معجزه های بزرگ نشان می داد. ۱۲ به طوری که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که به بدن پولُس تماس کرده بود، می بُردند و بر بدن مریضان می گذاشتند و آنها از مریضی شِفا می یافتند و ارواح شیطانی از ایشان بیرون می شد. ۱۳ در این زمان عده یی از جادوگران یهودی از یک جا به جایی دیگر سفر می کردند تا ارواح شیطانی را بیرون کنند. آنها با ذکر نام عیسی به روح شیطانی چنین می گفتند: «تو را به عیسایی که پولُس موعظه می کند امر می کنم که بیرون شو!» ۱۴ این روش را هفت نفر از پسران یک یهودی به نام اِسکیوا که یکی از سران کاهنان بود، به کار می بُردند. ۱۵ اما روح شیطانی جواب داد: «من عیسی را می شناسم و دربارۀ پولُس هم می دانم اما شما کیستید؟» ۱۶ پس مردی که روح شیطانی داشت با چنان قدرت به آنها حمله کرد که همۀ آنها زخمی شدند و با لباس پاره و تن برهنه از آن خانه فرار کردند. ۱۷ این خبر به گوش همه ساکنان اِفِسُس، چه یهودی و چه یونانی رسید و همه را به ترس انداخت و نام عیسای مسیح در میان آنها مورد احترام بیشتر قرار گرفت. ۱۸ عدۀ زیادی از کسانی که ایمان آورده بودند، پیش آمده و به کارهای جادوگری خود اعتراف کردند. ۱۹ بسیاری از آنها کتابهای جادوگری خود را جمع کردند و پیشروی مردم سوختاندند. وقتی قیمت کتابهایی را که سوختانده بودند تخمین کردند، ارزش آنها برابر به پنجاه هزار سکۀ نقره بود. ۲۰ به این ترتیب پیام عیسای مسیح پخش می شد و قوت بیشتری می یافت.
۲۱ پس از این چیزهایی که واقع شد، پولُس تصمیم گرفت که از راه مقدونیه و جنوب یونان به اورشلیم برود. او گفت: «بعد از رفتن به آنجا شهر روم را هم باید ببینم.» ۲۲ پس دو نفر از همکاران خود، تیموتاووس و ارستوس را به مقدونیه فرستاد و خود او زمان بیشتری در ولایت آسیا ماند.
۲۳ در آن زمان سر و صدای زیاد دربارۀ طریقۀ عیسی در اِفِسُس بلند شد. ۲۴ در آنجا شخصی بود به نام دیمیتریوسِ زرگر که تصاویر نقره یی از بتکدۀ الهه خود به نام آرتیمیس می ساخت. او برای صنعتگران شغل خوب و مفیدی فراهم کرده بود. ۲۵ پس او آنها را با دیگر صنعتگران که پیشۀ مشابه داشتند جمع کرده به ایشان گفت: «ای آقایان، می دانید که ثروت ما وابسته به این پیشه است. ۲۶ اما آن طوری که می بینید و می شنوید، این پولُس نه فقط در شهر ما اِفِسُس بلکه در بسیاری شهرهای از ولایت آسیا، مردم زیادی را قانع ساخته که خدایان ساختۀ دست بشر، خدا نیستند. ۲۷ پس خطر تنها شغل ما را تهدید نمی کند بلکه خطر این هم وجود دارد که معبد الهۀ بزرگ ما، آرتیمیس بی اعتبار گردد و دیری نخواهد گذشت که عظمت خود الهه هم که مورد پرستش تمام مردم ولایت آسیا و سراسر جهان است، از بین برود.»
۲۸ وقتی آنها این سخنان را شنیدند به خشم آمده فریاد زدند: «بزرگ است آرتیمیس اِفِسُسیان.» ۲۹ در تمام شهر آشوبی بر پا شد. مردم غایوس و اَرِیستَرخُس را که از اهالی مقدونیه و از همراهان پولُس بودند، گرفته و کشان کشان به تماشاخانۀ شهر بُردند. ۳۰ پولُس می خواست که با جمعیت روبرو شود اما ایمانداران او را نگذاشتند. ۳۱ حتی عده یی از بزرگان ولایت آسیا که با پولُس رفاقت داشتند، پیامی به او فرستاده، اصرار کردند که به تماشاخانۀ شهر نرود. ۳۲ در این میان یک عده، یک چیز می گفتند و برخی دیگر چیز دیگر، وضع جمعیت بسیار آشفته بود و بسیاری مردم نمی دانستند که چرا در آنجا جمع شده اند. ۳۳ اما عده یی هم گمان می بُردند که اسکندر مسؤول این شورش است، چون یهودیان او را پیش کرده بودند. پس اسکندر با اشارۀ دست از مردم خواست که خاموش باشند و به دفاعیۀ خود شروع کرد. ۳۴ اما وقتی مردم فهمیدند که اسکندر یهودی است، پس همه با یک صدا برای دو ساعت به طور دوامدار فریاد می کردند: «بزرگ است آرتیمیس اِفِسُسیان.»
۳۵ سرانجام منشی شورای شهر، مردم را به آرامی دعوت کرده گفت: «ای اهالی اِفِسُس، همه می دانند که شهر ما اِفِسُس، نگهبان معبد آرتیمیسِ بزرگ و حافظ سنگ مقدس است که از آسمان به زمین افتاده است. ۳۶ هیچ کس نمی تواند این حقایق را انکار کند، پس صلاح تان بر آن است که آرام باشید و ناسنجیده کاری نکنید. ۳۷ این مردانی را که شما به اینجا آورده اید، نه از معبد ما دزدی کرده اند و نه نسبت به الهۀ ما سخن کفرآمیز گفته اند. ۳۸ پس اگر دیمیتریوس و دیگر صنعتگران ادعایی بر ضد کسی دارند، دروازۀ محکمه به روی شان باز است و حاکمان شهر هم در جای خود حاضرند، آنها می توانند در آنجا بر ضد یکدیگر شکایت نمایند. ۳۹ اگر چیزی دیگری می خواهید، باید در یک جلسۀ رسمی شهر دربارۀ آن تصمیم گرفته شود. ۴۰ زیرا این خطر وجود دارد که به خاطر کارهای امروز، متهم به اخلالگری شویم. در حالی که هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و هیچ جواب هم برای این شورش نداریم.» ۴۱ این را گفت و جمعیت را رخصت کرد.