چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ تقدیم به تیوفیلوس عزیز:
تا به حال نویسنده گان بسیاری به نوشتن شرح وقایعی که در بین ما رُخ داده است، اقدام کرده اند ۲ و آنچه را که به وسیلۀ اولین شاهدان عینی و خادمان پیام به ما رسیده است، نوشته اند. ۳ من نیز به نوبت خود، به عنوان کسی که همه چیز را از آغاز به دقت بررسی کرده است، صلاح دیدم که جریان کامل این وقایع را به ترتیب زمان وقوع آنها برای شما بنویسم ۴ تا به حقیقت همۀ مطالبی که از آن اطلاع یافته اید، پی ببرید.
۵ در زمانی که هیرودیس، پادشاه یهودیه بود، کاهنی به نام زَکریا از گروه ابیا زندگی می کرد. همسر زَکریا از خاندان هارون بود و الیزابت نام داشت. ۶ این دو نفر در نظر خدا درستکار بودند و مطابق همۀ احکام و اوامر خداوند، بدون کوتاهی رفتار می کردند. ۷ اما آنها فرزندی نداشتند، زیرا الیزابت نازا بود و هر دو پیر شده بودند.
۸ چون نوبت خدمت روزانه در خانۀ خدا به گروه زَکریا رسید، زَکریا به عنوان کاهن مشغول انجام وظایف خود شد. ۹ مطابق رسوم کاهنان، قرعه به نام زَکریا برآمد تا در جایگاه مقدس خانۀ خدا وارد شود و خوشبویی بسوزاند. ۱۰ در جریان سوزاندن خوشبویی، تمام مردم در بیرون ایستاده و دست به دعا برداشته بودند. ۱۱ در این وقت فرشتۀ خداوند به زَکریا ظاهر شد و در سمت راست قربانگاه، جایی که خوشبویی می سوخت، ایستاد. ۱۲ زَکریا از دیدن این منظره تکان خورد و ترسید. ۱۳ اما فرشته به او گفت: «ای زَکریا نترس! دعاهای تو قبول شده است و همسرت الیزابت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید. ۱۴ خوشی نصیب تو خواهد بود و بسیاری از تولد او شادمان خواهند شد. ۱۵ زیرا یحیی در نظر خداوند، بزرگ خواهد بود و هرگز به شراب و باده لب نخواهد زد. او از شکم مادر از روح مقدس پُر خواهد بود ۱۶ و بسیاری از بنی اسرائیل را به سوی خداوند که خدای آنها می باشد، باز خواهد گردانید. ۱۷ یحیی با روح و قدرت مانند الیاس پیامبر در پیشاپیش خداوند قدم خواهد زد تا پدران و فرزندان را آشتی دهد، سرکشان را به راه نیکان آورد و قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.» ۱۸ زَکریا به فرشته گفت: «چطور می توانم این را باور کنم؟ من پیر هستم و زنم نیز سالخورده است.» ۱۹ فرشته به او جواب داد: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا می ایستم و فرستاده شده ام تا با تو صحبت کنم و این خبر خوش را به تو برسانم. ۲۰ پس توجه کن: تو تا هنگام وقوع این امور گُنگ خواهی شد و نیروی تکلم خود را از دست خواهی داد، زیرا به پیام من که در زمان معین تحقق خواهد یافت، باور نکردی.»
۲۱ در آن وقت مردم منتظر زَکریا بودند و از این که او آنقدر دیر در جایگاه مقدس خانۀ خدا مانده بود، حیران گشتند. ۲۲ وقتی زَکریا بیرون آمد و توان سخن گفتن نداشت، مردم فهمیدند که در جایگاه مقدس خانۀ خدا رؤیایی دیده است و چون نمی توانست حرف بزند، با اشارۀ دست مطلب خود را می فهماند.
۲۳ وقتی زَکریا خدمت خود را به انجام رسانید، به خانه بازگشت. ۲۴ بعد از مدتی همسرش الیزابت حامله شد و مدت پنج ماه از مردم گوشه گیری کرد. الیزابت با خود می گفت: ۲۵ «بالاخره خداوند بر من رحم نمود و با لطف خود شرمی را که پیش مردم داشتم، از میان برداشت.»
۲۶ خدا، جبرائیل فرشته را در ماه ششم حامله گی الیزابت به شهری به نام ناصره در ولایت جلیل فرستاد، ۲۷ تا نزد باکره یی برود که در عقد مردی به نام یوسف از خاندان داوود بود. این دختر مریم نام داشت. ۲۸ فرشته به مریم ظاهر شد و گفت: «سلام، ای کسی که مورد لطف قرار گرفته ای، خداوند با توست.» ۲۹ اما مریم از آنچه فرشته گفت، بسیار پریشان شد و ندانست که معنای این سلام چیست. ۳۰ فرشته به او گفت: «ای مریم، نترس زیرا خداوند به تو لطف نموده است! ۳۱ تو حامله شده، پسری به دنیا می آوری و نام او را عیسی خواهی گذاشت. ۳۲ او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال نامیده خواهد شد. خداوند پروردگار تخت پادشاهی جدش داوود را به او عطا خواهد کرد. ۳۳ او تا ابد بر خاندان یعقوب فرمانروایی می کند و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت.» ۳۴ مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممکن است؟ من با هیچ مردی نبوده ام.» ۳۵ فرشته به او جواب داد: «روح مقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد انداخت. به این خاطر آن نوزاد مقدس، پسر خدا نامیده خواهد شد. ۳۶ بدان که خویشاوند تو الیزابت در سن پیری پسری در شکم دارد و آن کسی که نازا به حساب می آمد، اکنون شش ماه از حامله گی اش می گذرد. ۳۷ زیرا برای خدا هیچ چیز ناممکن نیست.» ۳۸ مریم گفت: «من خدمتگار خداوند هستم، بگذار همان طور که تو گفتی، بشود.» و فرشته از پیش او رفت.
۳۹ چندی بعد از آن مریم عزم سفر کرد و با عجله به شهری واقع در کوهستان یهودیه رفت. ۴۰ او به خانۀ زَکریا داخل شد و به الیزابت سلام داد. ۴۱ وقتی الیزابت سلام مریم را شنید، بچه در رَحِمش تکان خورد. الیزابت از روح مقدس پُر شد ۴۲ و با صدای بلند به مریم گفت: «تو در بین زنان مبارک هستی و متبارک است ثمرۀ رَحِم تو! ۴۳ من کیستم که مادر سَروَرم به دیدنم بیاید؟ ۴۴ همین که سلام تو به گوش من رسید، بچه از خوشی در رَحِم من تکان خورد. ۴۵ خوشا به حال تو که باور داری، وعدۀ خداوند برای تو به انجام خواهد رسید!»
۴۶ مریم گفت:
«جان من خداوند را ستایش می کند
۴۷ و روح من در نجات دهنده ام، خدا خوشی می کند،
۴۸ چون او به من، خدمتگار ناچیز خود، نظر لطف داشته است.
از این پس همۀ نسلها مرا خوشبخت خواهند خواند،
۴۹ زیرا آن قادر مطلق، کارهای بزرگی برای من کرده است.
نام او مقدس است.
۵۰ رحمت او نسل تا نسل برای کسانی است
که او را احترام می کنند.
۵۱ دست خداوند با قدرت کار کرده،
مغروران را با افکار دل شان تار و مار نموده است.
۵۲ زورمندان را از تختهای شان به زیر افگنده
و فروتنان را سربلند کرده است.
۵۳ گرسنه گان را با چیزهای خوب سیر نموده
و ثروتمندان را با دست خالی روانه کرده است.
۵۴ به خاطر رحمت پایدارش،
از خدمتگار خود اسرائیل حمایت نموده است،
۵۵ همان طور که به پدر ما یعنی به ابراهیم
و به اولاد او تا ابد وعده داد.»
۵۶ مریم حدود سه ماه نزد الیزابت ماند و بعد به خانۀ خود بازگشت.
۵۷ زمان حامله گی الیزابت به پایان رسید و پسری به دنیا آورد. ۵۸ وقتی همسایه گان و خویشاوندان او خبر شدند که خداوند چه رحمت بزرگی در حق الیزابت کرده است، مانند او شاد و خوشحال شدند. ۵۹ آنها پس از یک هفته آمدند تا کودک نوزاد را ختنه نمایند و در نظر داشتند نام پدرش زَکریا را بر او بگذارند. ۶۰ اما مادرش گفت: «نخیر، نام او باید یحیی باشد.» ۶۱ آنها گفتند: «اما در خاندان تو هیچ کس چنین نامی ندارد.» ۶۲ و با اشاره از پدرش پرسیدند که کودک را چه می نامد. ۶۳ زَکریا تخته یی خواست و نوشت: «نام او یحیی است.» همه تعجب کردند. ۶۴ ناگهان زبان زَکریا باز شد و به ستایش خدا پرداخت. ۶۵ تمام همسایه گان ترسیدند و این خبر در سراسر کوهستانهای یهودیه به گوش همه رسید. ۶۶ تمام کسانی که این خبر را می شنیدند دربارۀ آن فکر می کردند و می گفتند: «این چگونه طفلی خواهد بود؟ در واقع دست خداوند با اوست.»
۶۷ زَکریا پدر یحیی، از روح مقدس پُر شد و چنین پیشگویی کرد:
۶۸ «خدای اسرائیل را سپاس باد!
زیرا به یاری قوم خود آمده و آنها را نجات داده است.
۶۹ از خاندان بندۀ خود داوود،
نجات دهندۀ نیرومند را آماده کرده است.
۷۰ او از قدیم از زبان پیامبران مقدس خود وعده داد
۷۱ که ما را از دست دشمنان نجات بخشیده
و از دست همه کسانی که از ما نفرت دارند، آزاد سازد.
۷۲ با پدران ما به رحمت رفتار نمود
و پیمان مقدس خود را به یاد آورد.
۷۳ برای پدر ما ابراهیم سوگند یاد کرد و وعده داد
۷۴ که ما را از دست دشمنان ما نجات دهد
و عنایت فرماید که خداوند را بدون ترس خدمت کنیم
۷۵ و تا زنده ایم او را با پاکی و عدالت عبادت نماییم.
۷۶ و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال نامیده خواهی شد.
زیرا پیشاپیش خداوند خواهی رفت
تا راه او را آماده سازی
۷۷ و به قوم او خبر دهی
که با بخشیده شدن گناهان شان نجات می یابند.
۷۸ زیرا رحمت و دلسوزی خدای ما
مانند آفتاب صبحگاهان از آسمان بر ما طلوع خواهد کرد،
۷۹ تا این نور بر کسانی که در تاریکی سایۀ مرگ
به سر می برند بدرخشد
و قدمهای ما را به راه صلح و سلامتی هدایت فرماید.»
۸۰ کودک روز به روز بزرگ شده، در روح و جسم رشد می نمود. یحیی تا روزی که آشکارا به قوم اسرائیل ظاهر شد، در بیابان زندگی می کرد.