چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ عید نان فطیر که به فِصَح معروف است، نزدیک می شد. ۲ سران کاهنان و علمای شریعت می خواستند به بهانه یی عیسی را به قتل برسانند اما از مردم می ترسیدند.
۳ شیطان به دل یهودا وارد شد. او لقب اسخریوطی داشت و یکی از دوازده شاگرد عیسی بود. ۴ یهودا نزد سران کاهنان و افسرانی که مسؤول نگهبانی از خانۀ خدا بودند رفت و با آنها در این مورد که چگونه عیسی را به دست آنها تسلیم کند، صحبت کرد. ۵ آنها بسیار خوشحال شدند و وعدۀ دادن پول را به یهودا کردند. ۶ یهودا موافقت کرد و دنبال وقت مناسب می گشت تا عیسی را دور از چشم مردم به دست آنها بسپارد.
۷ روز عید نان فطیر که در آن قربانی فِصَح باید ذبح می شد، فرا رسید. ۸ عیسی، پِطرُس و یوحنا را چنین هدایت داد: «بروید، غذای عید فِصَح را برای ما تهیه کنید تا بخوریم.» ۹ آنها پرسیدند: «در کجا تهیه کنیم؟» ۱۰ عیسی جواب داد: «گوش کنید، وقتی وارد شهر شدید، با مردی روبرو خواهید شد که کوزۀ آب را حمل می کند. به هر خانه ای که وارد شد، شما هم بروید. ۱۱ به صاحب خانه بگویید: «استاد می گوید آن اطاقی که من با شاگردانم غذای فِصَح را در آنجا خواهم خورد، کجاست؟» ۱۲ او بالاخانه یی را که بزرگ و فرش شده است به شما نشان خواهد داد. در آنجا همه چیز را تهیه کنید.» ۱۳ شاگردان رفتند و همه چیز را آن گونه که عیسی گفته بود، یافتند و به این ترتیب غذای فِصَح را در آنجا آماده کردند.
۱۴ وقتی ساعت معین فرا رسید، عیسی با شاگردانش سر دسترخوان نشست ۱۵ و به آنها گفت: «چقدر دلم می خواست که پیش از رنج کشیدنم این شام فِصَح را با شما بخورم. ۱۶ به شما می گویم تا آن زمان که این شام فِصَح در پادشاهی خدا کامل نگردد، دیگر از آن نخواهم خورد.» ۱۷ پس پیاله یی به دست گرفت و با شکرگزاری گفت: «این را بگیرید و بین خود تقسیم کنید. ۱۸ به شما می گویم از این لحظه تا زمانی که پادشاهی خدا فرا می رسد، از این شربت انگور نخواهم نوشید.» ۱۹ همچنان نان را برداشت و پس از شکرگزاری آن را پاره کرد و به آنها داد و گفت: «این است بدن من که برای شما داده می شود. این کار را به یاد من انجام دهید.» ۲۰ به همین ترتیب بعد از خوردن شام، پیاله یی را به آنها داد و گفت: «این پیاله عهد و پیمان جدید در خون من است که برای شما ریخته می شود. ۲۱ اما بدانید که تسلیم کنندۀ من، در این دسترخوان با من یکجا است. ۲۲ پسر انسان به خواست خداوند خواهد مُرد. اما وای به حال آن کسی که او را تسلیم می کند!» ۲۳ شاگردان از همدیگر می پرسیدند که چه کسی این کار را خواهد کرد.
۲۴ در میان شاگردان مشاجره یی به وجود آمد که کدام یک آنها از همه بزرگتر است. ۲۵ عیسی فرمود: «پادشاهان ملتها و صاحبان قدرت بر مردم حکمرانی می کنند و خود را نیکوکار می شمارند. ۲۶ اما شما این طور نباشید بلکه بزرگترین تان در میان شما باید مانند کوچکترین و رئیس مانند خدمتگار باشد. ۲۷ پس چه کسی بزرگتر است، کسی که بر دسترخوان نشیند و بخورد و یا کسی که خدمت کند؟ به یقین آن کسی که بر دسترخوان نشیند. اما من در میان شما مانند یک خدمتگار هستم.
۲۸ شما در همه آزمایشها با من بودید. ۲۹ پس همان گونه که پدر، حق پادشاهی را به من سپرد، من هم به شما می سپارم. ۳۰ شما در پادشاهی من بر دسترخوان من خواهید خورد و خواهید نوشید و به عنوان داوران دوازده طایفۀ اسرائیل بر تختها خواهید نشست.
۳۱ ای شمعون، ای شمعون، گوش کن! شیطان می خواست مانند دهقانی که کاه را از گندم جدا می نماید، همۀ شما را آزمایش کند. ۳۲ اما من برای تو دعا کرده ام که ایمانت از بین نرود و وقتی برگشتی برادرانت را استوار گردان.» ۳۳ شمعون جواب داد: «استاد، من حاضرم با تو به زندان بروم و با تو بمیرم.» ۳۴ عیسی گفت: «ای پِطرُس، به یقین بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
۳۵ عیسی به شاگردان گفت: «وقتی شما را بدون کفش و خورجین روان کردم، آیا چیزی کم داشتید؟» جواب دادند: «نخیر.» ۳۶ به آنها گفت: «اما حالا هر کس پول دارد، بهتر است که آن را با خود بردارد و همین طور خورجینش را. هر کسی شمشیر ندارد چپن خود را بفروشد و شمشیر بخرد. ۳۷ چون می خواهم بدانید که این پیشگویی که می گوید: «او در جمله جنایتکاران به حساب آمد»، باید در مورد من به انجام برسد و در واقع همه چیزهایی که دربارۀ من نوشته شده، در حال عملی شدن است.» ۳۸ شاگردان گفتند: «سَروَرا، نگاه کن، اینجا دو شمشیر داریم.» عیسی جواب داد: «بس است!»
۳۹ عیسی از شهر بیرون رفت و در حالی که شاگردانش با او بودند، مانند همیشه به کوه زیتون رفت. ۴۰ وقتی به آنجا رسید به آنها گفت: «دعا کنید که از آزمایشها دور بمانید.» ۴۱ عیسی به اندازۀ پرتاب یک سنگ از آنها دور شد، زانو زد و چنین دعا کرد: ۴۲ «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این پیاله را از من دور کن. اما نه ارادۀ من بلکه ارادۀ تو انجام پذیرد.» ۴۳ فرشته یی از آسمان به عیسی نمایان شد و او را توانایی داد. ۴۴ عیسی در حالی که سخت پریشان بود، پیهم دعا می کرد و عرق او چون قطره های خون بر زمین می چکید. ۴۵ عیسی بعد از دعا برخاست، نزد شاگردان بازگشت و دید که آنها در اثر اندوه زیاد به خواب رفته اند. ۴۶ به آنها گفت: «چرا خواب هستید؟ بیدار باشید و دعا کنید تا دچار وسوسه نشوید.»
۴۷ عیسی هنوز صحبت می کرد که گروهی به رهنمایی یکی از شاگردانش، یهودا از دور نمایان شدند. یهودا نزدیک آمد تا عیسی را ببوسد. ۴۸ اما عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم می کنی؟» ۴۹ وقتی پیروان عیسی متوجه آنچه رُخ می داد شدند، گفتند: «استاد! شمشیرهای خود را به کار ببریم؟» ۵۰ یکی از شاگردان با شمشیر بر گوش غلام کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. ۵۱ اما عیسی جواب داد: «دست نگه دارید.» و گوش آن مرد را لمس کرد و شِفا داد. ۵۲ سپس عیسی به سران کاهنان و نگهبانان خانۀ خدا و بزرگانی که برای گرفتن او آمده بودند گفت: «مگر من یاغی هستم که با شمشیر و چوب برای دستگیری من آمده اید؟ ۵۳ من هر روز در خانۀ خدا با شما بودم و شما دست به طرف من دراز نکردید. اما این زمان، زمان شماست، زمانی که تاریکی حکمفرما است.»
۵۴ عیسی را دستگیر کردند و به خانۀ کاهن اعظم بُردند. پِطرُس از دور به دنبال آنها می آمد. ۵۵ در حویلی خانۀ کاهن اعظم عده یی آتش روشن کرده دَور آن نشسته بودند. پِطرُس نیز با آنها نشست. ۵۶ در حالی که روشنایی شعلۀ آتش بر روی پِطرُس افتاده بود، یکی از خدمه ها او را دید و به پِطرُس نگاه کرده گفت: «این مرد هم با عیسی بود.» ۵۷ اما پِطرُس انکار کرد و گفت: «ای زن، من او را نمی شناسم.» ۵۸ کمی بعد یک نفر دیگر متوجه او شد و گفت: «تو هم یکی از آنها هستی.» اما پِطرُس به او گفت: «ای مرد، من نیستم.» ۵۹ نزدیک به یک ساعت گذشت و یک نفر دیگر با تأکید گفت: «البته که این مرد هم با او بود، زیرا که از جلیل است!» ۶۰ اما پِطرُس گفت: «ای مرد، من نمی دانم تو چه می گویی.» در حالی که پِطرُس هنوز صحبت می کرد، خروس بانگ زد. ۶۱ عیسی رویش را گشتاند و به پِطرُس نگاه کرد. پِطرُس سخنان عیسی را که به او گفته بود، به یاد آورد: «تا صبح پیش از این که خروس بانگ بزند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.» ۶۲ پِطرُس بیرون رفت و زار زار گریست.
۶۳ کسانی که عیسی را زیر نظارت داشتند، او را ریشخند نمودند و لت و کوب کردند. ۶۴ آنها چشمان عیسی را بستند و می گفتند: «حالا بگو چه کسی تو را می زند؟» ۶۵ و به این گونه عیسی را بسیار تحقیر کردند.
۶۶ هنگامی که صبح شد بزرگان قوم، سران کاهنان و علمای شریعت جلسه کردند و عیسی را به حضور شورا آوردند ۶۷ و پرسیدند: «به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟» عیسی جواب داد: «اگر به شما بگویم، گفتۀ مرا باور نخواهید کرد ۶۸ و اگر سوال کنم، جواب نخواهید داد. ۶۹ اما از این پس، پسر انسان به دست راست خدای قادر مطلق خواهد نشست.» ۷۰ تمام حاضران گفتند: «پس پسر خدا هستی؟» عیسی جواب داد: «خود تان می گویید که من هستم.» ۷۱ و آنها گفتند: «ما به شاهدان دیگر نیاز نداریم! ما خود از زبان او شنیدیم!»