چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ عیسی برای مدتی شهر به شهر و قریه به قریه می گشت و موعظه خبر خوش پادشاهی خدا را می کرد. ۲ دوازده شاگردش و عده یی از زنانی که از ارواح شیطانی و مریضیها رهایی یافته بودند، او را همراهی می کردند. آنها عبارت بودند از مریم (معروف به مریم مَجدَلیه) که از او هفت روح شیطانی بیرون آمده بود، ۳ یونا که همسر خوزا افسر خانۀ هیرودیس بود، سوسن و یک عده از زنان دیگر که از اموال و دارایی خود به عیسی و شاگردانش کمک می کردند.
۴ مردم از شهرهای مختلف به دیدن عیسی می آمدند. وقتی جمعیت زیادی در اطراف او جمع شدند، عیسی این مَثَل را گفت: ۵ «دهقانی برای کاشتن دانه بیرون رفت. وقتی دانه ها را به زمین پاشید، مقداری از دانه ها در راه افتادند، پایمال شدند و پرنده گان آمده آنها را خوردند. ۶ مقداری دیگر هم در سنگلاخ افتادند و پس از آن که جوانه زدند به خاطر کمبود رطوبت و آب خشک شدند. ۷ مقداری از دانه ها در میان بُته های خار افتادند و با خارها یکجا رشد کردند و خارها آن خوشه ها را پژمرده نمودند. ۸ مقداری از دانه ها در خاک خوب افتادند و رشد کردند و هر دانه صد برابر ثمر آورد.»
عیسی سخنان خود را چنین خاتمه داد: «هر کس گوش شنوا دارد، بشنود.»
۹ شاگردان عیسی از او معنای این مَثَل را پرسیدند. ۱۰ عیسی جواب داد: «درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است اما این مطالب برای دیگران به شکل مَثَل بیان می شود تا نگاه کنند اما چیزی نبینند، بشنوند اما چیزی نفهمند.
۱۱ تفسیر این مَثَل چنین است: دانه، کلام خداست. ۱۲ دانه هایی که در راه افتادند مانند کسانی هستند که کلام را می شنوند اما شیطان می آید و آن را از دلهای شان می دزدد تا مبادا ایمان بیاورند و نجات یابند. ۱۳ دانه های افتاده در زمین سخت به کسانی می ماند که کلام را می شنوند و با خوشی می پذیرند اما کلام در آنها ریشه نمی دواند. آنها مدتی ایمان دارند، ولی در وقت آزمایشهای سخت، از میدان می گریزند. ۱۴ دانه هایی که در میان خارها افتادند، مانند کسانی اند که کلام خدا را می شنوند اما با گذشت زمان، تشویش دنیا، مال، ثروت و خوشیهای زندگی، کلام را در آنها خفه می کند و هیچ گونه ثمری نمی دهد. ۱۵ به هر حال دانه هایی که در خاک خوب افتادند، مانند آن کسانی اند که کلام خدا را می شنوند و آن را در قلب پاک و مُطیع خود نگه می دارند و با بردباری، ثمره های فراوان به بار می آورند.
۱۶ هیچ کس چراغ را روشن نمی کند تا آن را با چیزی پنهان کند و یا زیر تخت بگذارد. بلکه آن را روی چراغدان می گذارد تا هر کسی وارد شود، روشنی آن را ببیند. ۱۷ چون هر چیزی که پنهان باشد آشکار می شود و بر هر چیزی که سرپوش گذاشته شود، نمایان می گردد و پرده از رویش برداشته می شود. ۱۸ پس متوجه باشید که چگونه گوش می دهید! به کسی که دارد بیشتر داده خواهد شد اما آن کسی که ندارد حتی آنچه را که گمان می کند دارد، از او گرفته خواهد شد.»
۱۹ مادر و برادران عیسی برای دیدن او آمدند اما به خاطر ازدحام جمعیت نتوانستند به او نزدیک شوند. ۲۰ کسی به عیسی گفت: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده اند و می خواهند تو را ببینند.» ۲۱ عیسی به او گفت: «مادر و برادران من آنهایی هستند که کلام خدا را می شنوند و آن را بجا می آورند.»
۲۲ یک روز عیسی با شاگردان خود سوار کشتی شده به آنها گفت: «بیایید به طرف دیگر بحیره برویم.» پس شاگردان به راه افتادند. ۲۳ وقتی آنها کشتی را می راندند، عیسی به خواب رفت. ناگهان طوفان سختی در بحیره وزید. کشتی پُر از آب می شد و آنها در خطر بزرگی افتاده بودند. ۲۴ شاگردان نزد عیسی رفته، او را بیدار کرده، گفتند: «استاد! استاد! ما نزدیک است از بین برویم!» عیسی از خواب برخاست و به باد و آبهای طوفانی فرمان داد که آرام شوند. طوفان فرو نشست و همه جا آرام شد. ۲۵ سپس عیسی از شاگردان پرسید: «ایمان تان کجاست؟» اما آنها با ترس و تعجب به یکدیگر می گفتند: «این مرد کیست؟ او به باد و آب فرمان می دهد و آنها اطاعت می کنند!»
۲۶ عیسی و شاگردانش سوار بر کشتی به سرزمین جدریان که آن طرف بحیره، مقابل ولایت جلیل است، رسیدند. ۲۷ همین که عیسی قدم به ساحل گذاشت، با مردی از اهالی آن شهر روبرو شد که گرفتار ارواح شیطانی بود. این مرد مدت زیادی نه لباسی پوشیده بود و نه در خانه ای زندگی کرده بود، بلکه در قبرستان زندگی می کرد. ۲۸ وقتی او عیسی را دید فریاد زده به پاهایش افتاد و با صدای بلند گفت: «ای عیسی! پسر خدای متعال! از من چه می خواهی؟ پیش تو زاری می کنم، مرا عذاب نده.» ۲۹ او این را گفت، زیرا عیسی به روح شیطانی فرمان داده بود که از آن مرد بیرون بیاید. روح شیطانی بارها بر آن مرد حمله ور شده بود. با وجود این که مردم او را می گرفتند و با زنجیرها می بستند اما هر بار زنجیرها را می شکست و آن روح شیطانی او را به صحرا می بُرد. ۳۰ عیسی از او پرسید: «نام تو چیست؟» او جواب داد: «لشکر» زیرا ارواح شیطانی بسیاری در او جا گرفته بودند. ۳۱ ارواح شیطانی از عیسی خواهش کردند که آنها را به چاه بی انتها نفرستد.
۳۲ در نزدیکی آنجا گلۀ بزرگ از خوکها بود که در دامنۀ تپه یی می چریدند. پس ارواح شیطانی به عیسی زاری کردند که اجازه دهد درون خوکها شوند و عیسی به آنها اجازه داد. ۳۳ ارواح شیطانی از آن مرد بیرون آمده و داخل خوکها رفتند. تمام گلۀ خوکها از سر تپه به پایین خیز زدند و در بحیره غرق شدند.
۳۴ خوک چرانان آنچه را که واقع شد، دیدند و پا به فرار گذاشتند و این خبر را به شهر و قریه های اطراف رساندند. ۳۵ مردم برای دیدن این واقعه از شهر بیرون آمدند و وقتی نزد عیسی رسیدند، از دیدن آن مردی که ارواح شیطانی از او بیرون شده بود، ترسیدند. چون آن مرد را دیدند که لباس پوشیده و با عقل سالم پیش پای عیسی نشسته است. ۳۶ کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای مردم شرح دادند که آن مرد چگونه شِفا یافته بود. ۳۷ سپس تمام مردم منطقۀ جدریان از عیسی خواهش کردند که از آنجا برود، زیرا بسیار ترسیده بودند. پس عیسی سوار کشتی شد و به طرف دیگر بحیره برگشت. ۳۸ مردی که ارواح شیطانی از او بیرون آمده بود از عیسی خواهش کرد: «اجازه دهید با شما بروم.» اما عیسی او را رخصت کرد و گفت: ۳۹ «به خانه ات دوباره برگرد و آنچه را که خدا برای تو انجام داده است، بگو.» آن مرد به شهر رفت و آنچه را که عیسی برای او انجام داده بود در همه جا بیان کرد.
۴۰ هنگامی که عیسی به سوی دیگر بحیره بازگشت، مردم با گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه در انتظار او بودند. ۴۱ در آن وقت مردی که نامش یایروس بود و سرپرستی کنیسه را به عهده داشت، نزد عیسی آمد. یایروس خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او خواهش کرد که به خانه اش برود، ۴۲ زیرا دختر یگانه اش که تقریباً دوازده سال عمر داشت، در حال مُردن بود.
در میان راه مردم کوشش می کردند از هر سو خود را به عیسی نزدیک بسازند. ۴۳ در بین آنها زنی بود که مدت دوازده سال از مریضی خونریزی رنج می بُرد. این زن تمام دارایی خود را به طبیبان داده بود اما هیچ کس نتوانسته بود او را علاج نماید. ۴۴ این زن در بین ازدحام مردم از پشت عیسی آمد و به گوشۀ لباس او دست زد و به یکباره گی خونریزی اش خوب شد. ۴۵ عیسی پرسید: «چه کسی به من دست زد؟» همه انکار کردند و پِطرُس گفت: «استاد، مردم در هر طرف تو هستند و می خواهند خود را به تو برسانند.» ۴۶ اما عیسی گفت: «کسی به من دست زد، زیرا فهمیدم نیرویی از من خارج شد.» ۴۷ آن زن دید که پنهان شده نمی تواند، پس با ترس و لرز آمد و پیش پاهای عیسی افتاد و در برابر همۀ مردم گفت که چرا به لباس او دست زد و چگونه به یکباره گی شِفا یافت. ۴۸ عیسی به آن زن گفت: «دخترم، ایمانت تو را شِفا داده است. به سلامت برو.»
۴۹ هنوز عیسی صحبت می کرد که مردی از خانۀ یایروس سرپرست کنیسه آمد و به یایروس گفت: «دخترت مُرد. بیش از این استاد را زحمت نده.» ۵۰ چون عیسی این را شنید به یایروس گفت: «نترس! فقط ایمان داشته باش. او زنده خواهد شد.» ۵۱ وقتی عیسی داخل خانه می شد اجازه نداد کسی دیگر جز پِطرُس، یوحنا، یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او داخل شود. ۵۲ همه برای آن دختر گریه و ماتم می کردند. عیسی گفت: «دیگر گریه نکنید! دختر نمُرده؛ فقط خواب است.» ۵۳ همۀ آنها عیسی را ریشخند کردند، چون خوب می دانستند که آن دختر مُرده است. ۵۴ اما عیسی دست دختر را گرفت و او را صدا زد و گفت: «دخترم، برخیز!» ۵۵ روح او بازگشت و فوراً برخاست. عیسی به آنها دستور داد تا به دختر خوراک بدهند. ۵۶ والدین دختر بسیار تعجب کردند اما عیسی با تأکید از آنها خواست آنچه را که واقع شد به کسی نگویند.