چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ همین که صبح شد، سران کاهنان به همراهی بزرگان قوم و علمای شریعت و تمام اعضای شورای یهود جلسه ای تشکیل دادند. آنها عیسی را دست بسته بُردند و به پیلاطوس تحویل دادند. ۲ پیلاطوس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟» عیسی جواب داد: «همان است که می گویی.» ۳ سران کاهنان تهمتهای زیادی به عیسی زدند. ۴ پیلاطوس باز از او پرسید: «آیا هیچ جواب نداری؟ ببین چقدر بر تو اتهام می بندند.» ۵ اما عیسی جواب نداد، چنان که باعث تعجب پیلاطوس شد.
۶ در هر عید فِصَح پیلاطوس بنابر خواهش مردم یک زندانی را آزاد می کرد. ۷ در آن زمان مردی به نام باراباس همراه با دیگر اشخاص یاغی که در یک آشوب مرتکب قتل شده بودند، در زندان بود. ۸ مردم پیش پیلاطوس رفتند و با یک صدا از او خواهش کردند که مانند همیشه این کار را برای شان انجام دهد. ۹ پیلاطوس از ایشان پرسید: «آیا می خواهید پادشاه یهود را برای شما آزاد کنم؟» ۱۰ چون او می دانست که سران کاهنان از روی حسادت، عیسی را به او تسلیم نموده اند. ۱۱ اما سران کاهنان مردم را تحریک کردند که از پیلاطوس بخواهند باراباس را برای شان آزاد کند. ۱۲ پیلاطوس بار دیگر در جواب ایشان گفت: «پس با مردی که او را پادشاه یهود می نامید، چه کنم؟» ۱۳ آنها باز فریاد زده گفتند: «مصلوبش کن!» ۱۴ پس پیلاطوس پرسید: «چرا، او چه بدی کرده است؟» آنها با صدای بلندتر فریاد کردند: «مصلوبش کن!» ۱۵ پیلاطوس که می خواست، مردم را راضی نگهدارد، باراباس را برای شان آزاد کرد و عیسی را پس از شلاق زدن، سپرد تا بر صلیب کُشته شود.
۱۶ آنگاه عسکران عیسی را به حویلی قصر والی بُردند و تمام قشله را نیز دَور هم جمع کردند. ۱۷ آنها لباس ارغوانی به او پوشانیدند و تاجی از خار بافته بر سرش گذاشتند. ۱۸ بعد شروع به سلام دادن به او کرده می گفتند: «زنده باد پادشاه یهود.» ۱۹ آنها با چوب بر سرش می زدند و به رویش تُف می انداختند، بعد پیش او زانو زده و تعظیم می کردند. ۲۰ پس از آن که او را مسخره کردند، لباس ارغوانی را از تن او بیرون کرده، لباسهای خودش را پوشانیدند و او را بیرون بُردند تا مصلوبش کنند.
۲۱ عسکران، شخصی را به نام شمعون که اهل قیروان و پدر سکندر و روفُس بود و از قریه به شهر می آمد، مجبور کردند که صلیب عیسی را ببرد. ۲۲ آنها عیسی را به محلی به نام جُلجُتا که معنای آن کاسۀ سر است بُردند. ۲۳ به او شراب دادند که آمیخته به دارویی به نام مُر بود اما او آن را قبول نکرد. ۲۴ عسکران پس از آن که او را بر صلیب میخکوب کردند، لباسهایش را بین خود تقسیم کرده و قرعه انداختند که هر کسی از آن چیزی نصیب شود. ۲۵ ساعت نُه صبح بود که او را مصلوب کردند. ۲۶ روی لوحۀ اتهام او چنین نوشته شده بود: «پادشاه یهودیان». ۲۷ دو نفر دزد را نیز در دو طرف او یکی در سمت راست و دیگری را در سمت چپ او به صلیب کشیدند. [ ۲۸ به این طریق نوشته های پیامبران تکمیل شد که می گوید: در جمع خطاکاران محسوب گردید.]
۲۹ کسانی که از آنجا می گذشتند، سرهای شان را تکان می دادند و با ریشخند به عیسی می گفتند: «تو می خواستی خانۀ خدا را خراب کنی و در سه روز دوباره بسازی، ۳۰ حالا خود را نجات بده و از صلیب پایین بیا.» ۳۱ همچنان سران کاهنان و علمای شریعت با تمسخر بین خود می گفتند: «دیگران را نجات می داد اما نمی تواند خود را نجات دهد، ۳۲ بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل، حالا از صلیب پایین بیاید تا ما ببینیم و به او ایمان بیاوریم.» کسانی هم که با او بر صلیب کشیده شده بودند، او را تحقیر می کردند.
۳۳ از ساعت دوازده تا سه بعد از ظهر، تاریکی تمام زمین را فرا گرفت. ۳۴ در ساعت سه بعد از ظهر، عیسی با صدای بلند گفت: «ایلی، ایلی، لَما سَبَقتَنی؟» یعنی «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کرده ای؟» ۳۵ کسانی که آنجا ایستاده بودند، وقتی این را شنیدند، گفتند: «ببینید، او الیاس پیامبر را صدا می کند.» ۳۶ یکی از آنها دوید و اسفنجی را در شراب تُرشیده غوطه کرد و بر نوک چوبی قرار داد و به عیسی داد تا بنوشد و گفت: «بگذارید ببینیم، آیا الیاس پیامبر خواهد آمد تا او را پایین بیاورد؟» ۳۷ عیسی فریاد بلند کشید و جان داد.
۳۸ در آن لحظه پردۀ جایگاه مقدس در خانۀ خدا از بالا تا به پایین دو پاره شد. ۳۹ وقتی افسری که در مقابل عیسی ایستاده بود، دید که او چگونه جان سپرد، گفت: «بدون شک این مرد پسر خدا بود.» ۴۰ در آنجا چند زن هم بودند که از دور نگاه می کردند، در بین آنها مریم مَجدَلیه، سالومه و مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا بودند. ۴۱ این زنان با عیسی در جلیل بودند و او را خدمت می کردند. بسیاری از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند.
۴۲ وقتی که شام شد، چون روز تدارک یعنی پیش از روز سَبَت بود، ۴۳ یوسف از اهل رامه که یکی از اعضای با نفوذ شورای یهود بود و انتظار ظهور پادشاهی خدا را می کشید، با کمال شهامت پیش پیلاطوس رفت و جسد عیسی را از او خواست. ۴۴ پیلاطوس تعجب کرد که عیسی به این زودی مُرده است. پس افسری را که مأمور مصلوب کردن عیسی بود، خواست و از او پرسید: «آیا او به همین زودی مُرد؟» ۴۵ وقتی پیلاطوس از جانب افسر اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جسد را ببرد. ۴۶ یوسف، پارچه ای کتانی خرید و جسد عیسی را پایین آورد و در آن پیچیده در قبری که از سنگ تراشیده شده بود، قرار داد و سنگی در دهن دروازۀ آن غلطانید. ۴۷ مریم مَجدَلیه و مریم مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.