۰:۰۰ / ۰:۰۰

انجیل به گزارش یوحنا

فصل یازدهم

ایلعازر می میرد

۱ مردی به نام ایلعازر که در بیت عنیا زندگی می کرد، مریض شد. مریم و خواهرش مرتا نیز در آنجا زندگی می کردند. ۲ مریم همان زنی بود که پاهای سَروَر ما را با عطر مسح کرد و آنها را با موهای خود خشک نمود. اکنون برادرش ایلعازر مریض شده بود. ۳ پس خواهران ایلعازر برای عیسی چنین پیام فرستادند: «سَروَر ما، آن کسی که تو دوستش داری مریض است.» ۴ وقتی عیسی آن را شنید، گفت: «این مریضی به مرگ او نمی انجامد بلکه برای جلال خداست تا پسر خدا نیز با آن جلال یابد.»

۵ عیسی مرتا و خواهر او و ایلعازر را دوست می داشت. ۶ وقتی شنید که ایلعازر مریض است، دو روز دیگر در همان جایی که بود، ماند. ۷ پس از آن به شاگردانش گفت: «بیایید باز هم به یهودیه برویم.» ۸ شاگردان به او گفتند: «استاد، چندی پیش یهودیان آنجا می خواستند تو را سنگسار کنند، آیا باز هم می خواهی به آنجا بروی؟» ۹ عیسی جواب داد: «آیا یک روز دوازده ساعت نیست؟ اگر کسی در روز راه برود لغزش نمی خورد، زیرا نور این جهان را می بیند. ۱۰ اما اگر کسی در شب راه برود می لغزد، زیرا نوری ندارد.» ۱۱ عیسی این را گفت و افزود: «دوست ما ایلعازر خوابیده است اما من می روم تا او را از خواب بیدار کنم.» ۱۲ پس شاگردانش گفتند: «سَروَر ما، اگر او خواب است، خوب خواهد شد.» ۱۳ هر چند عیسی از مرگ او سخن گفت اما آنها فکر کردند که گفته های او دربارۀ خواب معمولی بود. ۱۴ آنگاه عیسی آشکارا به آنها گفت: «ایلعازر مُرده است. ۱۵ اما به خاطر شما خوشحالم که آنجا نبودم چون حالا می توانید ایمان بیاورید. بیایید پیش او برویم.» ۱۶ توما که به او لقب دو گانه گی داده بودند، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما هم برویم تا با او یکجا بمیریم.»

عیسی، قیامت و حیات است

۱۷ وقتی عیسی به آنجا رسید، فهمید چهار روز است که ایلعازر را در قبر گذاشته بودند. ۱۸ بیت عنیا کمتر از سه کیلومتر از اورشلیم فاصله داشت ۱۹ و یهودیان زیادی از اورشلیم نزد مرتا و مریم آمده بودند تا به خاطر برادر شان آنها را تسلی دهند. ۲۰ همین که مرتا شنید عیسی آمده است، رفت تا او را پذیرایی کند، ولی مریم در خانه ماند. ۲۱ مرتا به عیسی گفت: «سَروَرم، اگر تو اینجا می بودی، برادرم نمی مُرد. ۲۲ اما می دانم اگر حالا هم هر چه از خدا بخواهی، خدا به تو خواهد داد.» ۲۳ عیسی گفت: «برادر تو دوباره زنده خواهد شد.» ۲۴ مرتا گفت: «می دانم که او در روز قیامت زنده خواهد شد.» ۲۵ عیسی گفت: «من قیامت و حیات هستم. کسی که به من ایمان بیاورد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. ۲۶ و کسی که زنده باشد و به من ایمان بیاورد، هرگز نخواهد مُرد. آیا این را باور می کنی؟» ۲۷ مرتا به او گفت: «بلی، سَروَرم! من ایمان دارم که تو مسیح پسر خدا هستی که باید به جهان می آمد.»

عیسی گریه می کند

۲۸ وقتی که عیسی چنین گفت، مرتا رفت و خواهر خود مریم را صدا کرد و به طور پنهانی به او گفت: «استاد آمده است و تو را می طلبد.» ۲۹ چون مریم این را شنید، همان لحظه برخاست و پیش عیسی آمد. ۳۰ عیسی به قریه نرسیده بود و هنوز در همان جایی بود که مرتا به دیدارش رفته بود. ۳۱ کسانی که با مریم در خانه اش بودند تا او را تسلی دهند، وقتی دیدند که مریم با عجله برخاست و از خانه بیرون رفت، به دنبال او رفتند زیرا فکر می کردند که او سر قبر می رود تا در آنجا گریه کند.

۳۲ وقتی مریم به جایی که عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت: «سَروَرم، اگر تو اینجا می بودی، برادرم نمی مُرد.» ۳۳ وقتی عیسی گریۀ مریم و یهودیان همراه او را دید، از دل آه کشید و بسیار جگر خون شد ۳۴ و پرسید: «او را در کجا گذاشته اید؟» آنها به او گفتند: «ای آقا، بیا و ببین.» ۳۵ عیسی گریه کرد. ۳۶ پس مردم گفتند: «ببینید چقدر ایلعازر را دوست داشت!» ۳۷ اما بعضی گفتند: «این مرد که چشمان آن کور را بینا کرد، آیا نمی توانست که مانع مُردن ایلعازر شود؟»

ایلعازر زنده می شود

۳۸ پس عیسی در حالی که از دل آه می کشید، به سر قبر آمد. قبر مانند غاری بود که سنگی پیش روی آن گذاشته بودند. ۳۹ عیسی گفت: «سنگ را بردارید.» مرتا خواهر ایلعازر گفت: «سَروَرم، حالا چهار روز از مرگ او می گذرد و جسدش را بوی گرفته است.» ۴۰ عیسی به او گفت: «آیا به تو نگفتم که اگر ایمان داشته باشی، جلال خدا را خواهی دید؟» ۴۱ پس سنگ را از پیش روی قبر برداشتند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و گفت: «ای پدر، تو را شکر می کنم که به دعای من گوش داده ای. ۴۲ من می دانستم که تو همیشه به دعای من گوش می دهی، ولی به خاطر کسانی که اینجا ایستاده اند، این را گفتم تا آنها ایمان بیاورند که تو مرا فرستاده ای.» ۴۳ پس از آن که چنین گفت، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ای ایلعازر، بیرون بیا.» ۴۴ ایلعازر در حالی که دستها و پاهایش در کفن بسته و صورتش با دستمال پوشیده شده بود، بیرون آمد. عیسی به آنها گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»

دسیسۀ قتل عیسی توسط علمای دین

(همچنان در متی ٢۶: ۱ - ۵ و مرقُس ۱۴: ۱ - ٢ و لوقا ٢٢: ۱ - ٢)

۴۵ بسیاری از کسانی که پیش مریم آمده بودند، چون کارهای عیسی را دیدند، به او ایمان آوردند. ۴۶ اما عده یی از آنها پیش فریسیان رفتند و آنچه را عیسی انجام داده بود، به آنها گفتند. ۴۷ آنگاه سران کاهنان و فریسیان با شورای بزرگ یهود جلسه ای تشکیل دادند و گفتند: «چه کنیم؟ زیرا که این مرد نشانه های زیادی انجام می دهد. ۴۸ اگر او را همین طور آزاد بگذاریم، همۀ مردم به او ایمان خواهند آورد و در نتیجه رومیان بر ضد ما برخاسته، خانۀ خدا و ملت ما را نابود خواهند کرد.» ۴۹ یکی از آنها که قیافا نام داشت و در آن سال کاهن اعظم بود، به آنها گفت: «شما نمی دانید. ۵۰ هیچ متوجه نیستید که این به مصلحت ماست که یک نفر به خاطر قوم بمیرد تا ملت ما به کلی نابود نشود.» ۵۱ او این سخن را از خود نگفت بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، پیشگویی کرد که عیسی باید به خاطر آن ملت بمیرد، ۵۲ و نه تنها در راه آن قوم بمیرد بلکه تا فرزندان خدا را که پراگنده شده بودند، با هم یکجا گرداند. ۵۳ آنها از همان روز به بعد نقشۀ قتل او را کشیدند. ۵۴ از همین خاطر عیسی دیگر به طور آشکار در بین مردم رفت و آمد نکرد بلکه از آنجا به منطقه ای در نزدیکی بیابان رفت و با شاگردان خود در شهری به نام افرایم ماند.

۵۵ عید فِصَح یهودیان نزدیک بود و بسیاری مردم از قریه های اطراف به اورشلیم آمدند تا پیش از عید فِصَح خود را پاک سازند. ۵۶ پس آنها عیسی را می پالیدند و وقتی که در خانۀ خدا ایستاده بودند، به یکدیگر می گفتند: «چه فکر می کنید، آیا او در عید نخواهد آمد؟» ۵۷ سران کاهنان و فریسیان امر کرده بودند، هر کسی که بفهمد عیسی کجاست، باید اطلاع دهد تا اگر ممکن باشد او را دستگیر کنند.