۰:۰۰ / ۰:۰۰

انجیل یوحنا

فصل هشتم

زنی که در حین زنا گرفته شد

۱[پس آن ها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت. ۲و صبح وقت باز به عبادتگاه آمد و همۀ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد. ۳در این وقت علما و فریسی ها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و میان جمیعت ایستاده کردند ۴آنها به او گفتند: «ای استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم. ۵موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گویی؟» ۶آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین می نوشت، ۷ولی چون آنها با اصرار به سؤال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آن کسی که در میان شما بی گناه است، سنگ اول را به او بزند.» ۸عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین می نوشت. ۹وقتی آن ها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند. ۱۰عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت: «آن ها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟» ۱۱زن گفت: «هیچ کس، ای آقا.» عیسی گفت: «من هم تو را ملامت نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.»]

عیسی نور جهان است

۱۲عیسی باز به مردم گفت: «من نور دنیا هستم، کسی که از من پیروی کند در تاریکی سرگردان نخواهد شد، بلکه نور زندگی را خواهد داشت.» ۱۳پیروان فرقۀ فریسی به او گفتند: «تو دربارۀ خودت شهادت می دهی پس شهادت تو اعتباری ندارد.» ۱۴عیسی در جواب گفت: «من حتی اگر بر خود شهادت بدهم، شهادتم اعتباری دارد، زیرا من می دانم از کجا آمده ام و به کجا می روم ولی شما نمی دانید که من از کجا آمده ام و به کجا می روم. ۱۵شما از نظر انسانی قضاوت می کنید، ولی من دربارۀ هیچ کس چنین قضاوت نمی کنم. ۱۶اگر قضاوت هم بکنم قضاوت من درست است، چون در این کار تنها نیستم، بلکه پدری که مرا فرستاد نیز با من است. ۱۷در شریعت شما هم نوشته شده است، که گواهی دو شاهد اعتبار دارد: ۱۸یکی خود من هستم که برخود شهادت می دهم و شاهد دیگر، پدری است که مرا فرستاد.» ۱۹به او گفتند: «پدر تو کجاست؟» عیسی جواب داد: «شما نه مرا می شناسید و نه پدر مرا. اگر مرا می شناختید پدر مرا نیز می شناختید.» ۲۰عیسی این سخنان را هنگامی که در بیت المال عبادتگاه تعلیم می داد گفت و کسی به طرف او دست دراز نکرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.

جایی که من می روم شما نمی توانید بیایید

۲۱باز عیسی به ایشان گفت: «من می روم و شما به دنبال من خواهید گشت ولی در گناهان خود خواهید مرد و به جائی که من می روم نمی توانید بیایید.» ۲۲یهودیان به یکدیگر گفتند: «وقتی می گوید به جائی که من می روم شما نمی توانید بیائید، آیا منظورش اینست که او می خواهد خود را بکشد؟» ۲۳عیسی به آن ها گفت: «شما به این عالم پائین تعلق دارید و من از عالم بالا آمده ام، شما از این جهان هستید، ولی من از این جهان نیستم. ۲۴به این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد. اگر ایمان نیاورید که من او هستم، در گناهان خود خواهید مرد.» ۲۵آنها از او پرسیدند: «تو کیستی؟» عیسی جواب داد: «من همان کسی هستم که از اول هم به شما گفتم. ۲۶چیزهای زیادی دارم که دربارۀ شما بگویم و داوری نمایم اما فرستندۀ من حق است و من آنچه را که از او می شنوم به جهان اعلام می کنم.» ۲۷آن ها نفهمیدند که او دربارۀ پدر با آنها صحبت می کند. ۲۸به همین دلیل عیسی به آنها گفت: «وقتی شما پسر انسان را از زمین بلند کردید آن وقت خواهید دانست، که من او هستم و از خود کاری نمی کنم، بلکه همانطور که پدر به من تعلیم داده است سخن می گویم. ۲۹فرستندۀ من با من است. پدر مرا تنها نگذاشته است، زیرا من همیشه آنچه او را خوشنود می سازد به عمل می آورم.» ۳۰در نتیجۀ این سخنان بسیاری به او گرویدند.

آزادی و بردگی

۳۱سپس عیسی به یهودیانی که به او گرویده بودند گفت: «اگر مطابق تعالیم من عمل کنید، در واقع پیرو من خواهید بود ۳۲و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.» ۳۳آن ها به او جواب دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردۀ کسی نبوده ایم. مقصد تو از اینکه می گوئی شما آزاد خواهید شد چیست؟» ۳۴عیسی به ایشان گفت: «بیقین بدانید که هر کسی که گناه می کند بردۀ گناه است ۳۵و برده همیشه در میان اهل خانه نمی ماند ولی پسر همیشه می ماند. ۳۶پس اگر پسر، شما را آزاد سازد واقعاً آزاد خواهید بود. ۳۷می دانم که شما فرزندان ابراهیم هستید، اما چون سخنان من در دل های شما جائی ندارد، می خواهید مرا بکشید. ۳۸من دربارۀ آنچه در حضور پدر دیده ام سخن می گویم و شما هم آنچه را از پدر خود آموخته اید انجام می دهید.» ۳۹آن ها در جواب گفتند: «ابراهیم پدر ما است.» عیسی به آن ها گفت: «اگر فرزندان ابراهیم می بودید، اعمال او را به جا می آوردید، ۴۰ولی حالا می خواهید مرا بکشید در حالی که من همان کسی هستم که حقیقت را آن چنان که از خدا شنیده ام به شما می گویم. ابراهیم چنین کاری نکرد. ۴۱شما کارهای پدر خود را بجا می آورید.» آن ها به او گفتند: «ما حرام زاده نیستیم، ما یک پدر داریم و آن خود خداست.» ۴۲عیسی به آن ها گفت: «اگر خدا پدر شما می بود، مرا دوست می داشتید؛ زیرا من از جانب خدا آمده ام و در بین شما هستم. من خودسرانه نیامده ام، بلکه او مرا فرستاد. ۴۳چرا سخنان مرا نمی فهمید؟ برای اینکه طاقت شنیدن چنین سخنانی را ندارید. ۴۴شما فرزندان پدر خود شیطان هستید و آرزو های پدر خود را به عمل می آورید. او از اول قاتل بود و از راستی بی خبر است، چون در او هیچ راستی نیست. وقتی دروغ می گوید مطابق سرشت خود رفتار می نماید زیرا دروغگو و پدر تمام دروغ ها است. ۴۵اما من چون حقیقت را به شما می گویم، به من ایمان نمی آورید. ۴۶کدام یک از شما می تواند گناهی به من نسبت دهد؟ پس اگر من حقیقت را می گویم، چرا به من ایمان نمی آورید؟ ۴۷کسی که از خدا باشد، به کلام خدا گوش می دهد. شما به کلام خدا گوش نمی دهید، چون از خدا نیستید.»

عیسی و ابراهیم

۴۸یهودیان در جواب به او گفتند: «آیا درست نگفتیم که تو سامری و دیوانه هستی؟» ۴۹عیسی گفت: «من دیوانه نیستم، بلکه به پدر خود احترام می گذارم ولی شما مرا بی حرمت می سازید. ۵۰من طالب جلال خود نیستم، کس دیگری هست که طالب آن است و او قضاوت می کند. ۵۱بیقین بدانید اگر کسی از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد.» ۵۲یهودیان به او گفتند: «حالا مطمئن شدیم که تو دیوانه هستی. ابراهیم و همۀ پیامبران مردند ولی تو می گوئی: هرکه از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد. ۵۳آیا تو از پدر ما ابراهیم و همۀ پیامبران که مرده اند بزرگتر هستی؟ فکر می کنی که هستی؟» ۵۴عیسی جواب داد: «اگر من خود را آدم بزرگی بدانم این بزرگی ارزشی ندارد، آن پدر من است که مرا بزرگی و جلال می بخشد، همان کسی که شما می گوئید خدای شماست. ۵۵شما هیچ وقت او را نشناخته اید، اما من او را می شناسم و اگر بگویم که او را نمی شناسم، مانند شما دروغگو خواهم بود، ولی من او را می شناسم و آنچه می گوید اطاعت می کنم. ۵۶پدر شما ابراهیم از اینکه امید داشت روز مرا ببیند، خوشحال بود و آن را دید و شادمان شد.» ۵۷یهودیان به او گفتند: «تو هنوز پنجاه سال هم نداری پس چگونه ممکن است ابراهیم را دیده باشی؟» ۵۸عیسی به ایشان گفت: «بیقین بدانید پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم.» ۵۹آن ها سنگ برداشتند که به سوی عیسی پرتاب کنند ولی او از نظر مردم دور شد و عبادتگاه را ترک کرد و رفت.