برنامه رادیویی با خواندن آیه ۷-۳۱ (۳۰ دقیقه)
۱ وقتی عیسی خبر شد که فریسیان شنیده اند که او بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده و آنها را تعمید می دهد، ۲ هر چند عیسی خودش تعمید نمی داد بلکه شاگردانش تعمید می دادند، ۳ پس یهودیه را ترک کرد و به جلیل بازگشت ۴ و باید از راه سامره عبور می کرد. ۵ پس به شهری از سامره به نام سوخار، نزدیک مزرعه یی که یعقوب برای پسر خود یوسف بخشیده بود، رسید. ۶ چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. تقریباً ظهر بود.
۷ در آنجا یک زن سامری برای کشیدن آب آمد. عیسی به او گفت: «کمی آب به من بده.» ۸ در آن وقت شاگردانش برای خرید خوراک به شهر رفته بودند. ۹ اما زن سامری به او گفت: «تو که یک یهودی هستی، چطور از من که یک زن سامری هستم، آب می خواهی؟» او این را به خاطری گفت که یهودیان با سامریان معاشرت نداشتند. ۱۰ عیسی جواب داد: «اگر نعمت خدا را می دانستی و می فهمیدی آن کسی که از تو آب می خواهد کیست، حتماً خودت از او خواهش می کردی و او به تو آب حیات بخش می داد.» ۱۱ زن به او گفت: «ای آقا چیزی برای کشیدن آب نداری و این چاه عمیق است. پس از کجا آب حیات بخش می آوری؟ ۱۲ آیا تو از جد ما یعقوب بزرگتر هستی که این چاه را برای ما بخشید و خودش و پسران و گله اش از آن نوشیدند؟» ۱۳ عیسی در جواب او گفت: «هر کسی از این آب بنوشد، باز تشنه خواهد شد. ۱۴ اما هر کس از آبی که من به او می بخشم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آن آبی که من به او می دهم، در درون او تا زندگی ابدی به چشمۀ خروشان تبدیل خواهد شد.» ۱۵ زن گفت: «ای آقا، این آب را به من بده تا دیگر تشنه نشوم و برای کشیدن آب به اینجا نیایم.»
۱۶ عیسی به او گفت: «برو، شوهرت را صدا کرده و به اینجا برگرد.» ۱۷ زن جواب داد: «من شوهر ندارم.» عیسی گفت: «درست گفتی که خودت شوهر نداری، ۱۸ زیرا تو پنج شوهر داشتی و آن مردی هم که اکنون با تو زندگی می کند، شوهر تو نیست. این را درست گفتی.» ۱۹ زن به او گفت: «ای آقا، می بینم که تو پیامبر هستی. ۲۰ پدران ما در روی این کوه عبادت می کردند اما شما یهودیان می گویید، اورشلیم جایی است که باید خدا را در آنجا عبادت کرد.» ۲۱ عیسی به او گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا خواهد رسید که شما پدر آسمانی را نه بر روی این کوه و نه در اورشلیم پرستش خواهید کرد. ۲۲ شما آنچه را نمی شناسید، می پرستید ولی ما آنچه را می شناسیم، می پرستیم، زیرا نجات به وسیلۀ قوم یهود می آید. ۲۳ اما زمانی می آید و این زمان هم اکنون است که پرستنده گان حقیقی، پدر آسمانی را با روح و راستی عبادت خواهند کرد زیرا پدر آسمانی این گونه پرستنده گان را می طلبد. ۲۴ خدا روح است و هر که او را می پرستد، باید در روح و راستی او را عبادت نماید.» ۲۵ زن به او گفت: «من می دانم که مسیح خدا خواهد آمد، هر وقت او بیاید همه چیز را به ما خواهد گفت.» ۲۶ عیسی به او گفت: «من که با تو صحبت می کنم، همان هستم.»
۲۷ در آن موقع شاگردان عیسی برگشتند و تعجب کردند که او با یک زن سخن می گوید، ولی هیچ کس از آن زن نپرسید: «چه می خواهی؟» و به عیسی نیز نگفتند: «چرا با او سخن می گویی؟» ۲۸ پس زن کوزۀ خود را رها کرده به شهر رفت و به مردم گفت: ۲۹ «بیایید مردی را ببینید که آنچه را تا به حال کرده بودم، به من گفت. آیا این مسیح نیست؟» ۳۰ پس مردم از شهر خارج شده پیش عیسی آمدند.
۳۱ در این وقت شاگردان از عیسی خواهش کرده گفتند: «استاد، چیزی بخور.» ۳۲ اما او گفت: «من غذایی برای خوردن دارم که شما از آن بی خبر هستید.» ۳۳ پس شاگردان از یکدیگر پرسیدند: «آیا کسی برای او غذا آورده است؟» ۳۴ عیسی به آنها گفت: «غذای من این است که ارادۀ کسی که مرا فرستاده است بجا آورم و کارهای او را به کمال برسانم. ۳۵ آیا شما نمی گویید هنوز چهار ماه به موسم درو مانده است؟ اما من به شما می گویم، چشمان تان را باز کنید و به کِشتزارها نگاه کنید که حالا برای درو آماده اند. ۳۶ آن کس که درو می کند، مزد خود را می گیرد و ثمری برای زندگی ابدی جمع می کند تا کسی که کِشت می کند و هم آن کسی که درو می کند با هم خوشی کنند. ۳۷ در اینجا این گفته حقیقت پیدا می کند که یکی می کارد و دیگری درو می کند. ۳۸ من شما را فرستادم تا حاصلی را درو کنید که برای آن زحمت نکشیده اید. دیگران زحمت کشیدند و شما از نتایج کار آنها استفاده می برید.»
۳۹ پس عده یی زیادی از سامریان آن شهر به خاطر شهادت آن زن که گفته بود: «آنچه را که تا به حال کرده بودم، به من گفت،» به عیسی ایمان آوردند. ۴۰ وقتی سامریان نزد عیسی آمدند از او خواهش کردند که پیش آنها بماند. پس عیسی دو روز در آنجا ماند ۴۱ و عده یی زیادی نیز به پیام او ایمان آورده ۴۲ و به آن زن گفتند: «حالا دیگر به خاطر سخنان تو نیست که ما ایمان داریم، زیرا ما خود پیام او را شنیده ایم و می دانیم که در حقیقت او نجات دهندۀ جهان است.»
۴۳ پس از دو روز، عیسی آنجا را ترک کرده و به طرف جلیل رفت. ۴۴ عیسی خودش شهادت داده بود که هیچ پیامبر در منطقۀ خود احترام نمی شود. ۴۵ وقتی او به جلیل وارد شد، مردم جلیل از وی استقبال کردند، زیرا معجزه هایی را که در اورشلیم انجام داده بود دیده بودند، چون آنها در ایام عید در اورشلیم بودند.
۴۶ عیسی بار دیگر به منطقۀ قانای جلیل رفت، جایی که آب را به شراب تبدیل کرده بود. در آنجا یک کارمند دربار شاهی بود که پسرش در کپَرناحوم مریض بود. ۴۷ وقتی شنید که عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، نزد عیسی رفت و به او التماس کرد که بیاید و پسرش را که در حالت مرگ بود، شِفا بخشد. ۴۸ عیسی به او گفت: «شما بدون دیدن نشانه ها و کارهای حیرت انگیز ایمان نخواهید آورد.» ۴۹ آن کارمند دربار به عیسی گفت: «ای آقا، پیش از آن که پسرم بمیرد، با من بیا.» ۵۰ آنگاه عیسی گفت: «برو، پسرت زنده می ماند.» آن مرد به سخنی که عیسی به او گفته بود، باور کرد و به طرف خانه رفت. ۵۱ او هنوز در راه بود که غلامانش او را دیدند و به او گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.» ۵۲ او پرسید: «در چه ساعتی حالش خوب شد؟» گفتند: «دیروز ساعت یک بعد از ظهر تب او قطع شد.» ۵۳ آنگاه او فهمید که این درست همان ساعتی است که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می ماند.» پس او و تمام اعضای خانواده اش ایمان آوردند.
۵۴ این دومین نشانه یی قدرت عیسی بود که پس از آمدن از یهودیه به جلیل انجام داد.